بازدید امروز : 38
بازدید دیروز : 12
کل بازدید : 1429227
کل یادداشتها ها : 2015
بیمار به دستور روی شربت رانیتیدین اشاره کرد و پرسید : چقدر باید به بچه بدم ؟
نسخه پیچ گفت : 50 سی سی از سرنگ انسولین !!!
(( سرنگ انسولین کلا 1 سی سی بیشتر نیست . ))
ماه مبارک رمضان بود .
نسخه پیچ شوخ ما گفت : میگن خواب مومن عبادته .
ما سعی می کنیم این عبادتو از دست ندیم !!!
یه بار و فقط یه بار تو عمرم تقلب کردم و اون هم اول ابتدایی بود . ( نمی دونستم تقلب بده .)
سر ریاضی . با اون تقلب یک یا نیم نمره ای شدم 20 .
اگه بگم سوال چی بود شاخ در میارین .
سوال این بود :" 1 کیلوگرم چند نیم کیلوئه ؟"
سالها بعد تو تهران که مشغول بودم صاحب داروخانه می گفت :
یه دختر تو فامیل داریم که در کودکی همیشه کفش هاشو چپ و راست می پوشید .
بزرگ که شد رفت دانشگاه و دکتراشو گرفت و...
ناپلئون هم یه جورایی...
(سال 1383 بود )
چند روزی بیشتر از ورودم به این شهر نگذشته بود .
دیدن افرادی که با گاری به دستفروشی می پرداختند برای من تازگی داشت .
کارشان فصلی بود . یه روز نارگیل یه روز بلال و ... یه روز هم موز .
یه روز عصر که داشتم می رفتم داروخانه سر کوچه مون یکی از این دست فروش ها موز آورده بود .
نظرم به پوست های موز که هر 20-10 متر روی پیاده رو افتاده بود جلب شد .
توی داروخانه سر صحبت باز شد و من این موضوع را با ناراحتی عنوان کردم که امروز تو مسیرم هر 20-10 متر یه پوست موز افتاده بود .
آیا فکر نمی کنند شاید یه نابینا یا یه ناتوان پاش سر بخوره و بیفته ؟
همکارم گفت : سخت نگیر . شاید یه" گوریل" از اون جا رد شده باشه !!!
سال 1364 بعنوان کارآموز در داروخانه مشغول شدم . سال اول دبیرستان بودم .
صاحب داروخانه ( خداوند رحمتش کند ) به خاطر رودربایستی که با پدرم داشت قبول کرد که طرح آموزش یک حرفه ( معروف به طرح کاد ) را در داروخانه بگذرانم .
ما 5 نفر بودیم . داروخانه فضای کمی داشت و ما 4-3 ساعت حضور در داروخانه را در قسمت مربوط به بیماران می گذراندیم .
آخر وقت هم 6-5 تا از بروشور های دارو را می گرفتیم و خلاصه اش را توی دفتر کارمان می نوشتیم و دکتر امضاء می کرد .
( یک روز از آقای دکتر پرسیدم : "عصب 3 قلو "چیه ؟ گفت : درس بخون انشاء الله دکتر شدی می فهمی ! )
یه روز خانم جوان نسخه پیچ ما را صدا زد : آقایون طرح کادی ! آ قایون طرح کادی !
هیچکس جوابش را نداد .
می دانستیم که باز هم می خواهد ما را دنبال کار شخصی اش بفرستد .
بالاخره من از رو رفتم و جوابش را دادم . گفت : برو به فلان کفاشی . کفشم را دادم تعمیر کنه تحویل بگیر و بیار !!
نسخه پیچ بامزه : تو اینترنت سرچ کردم " خوشحال ترین آدم "کیه ____ اومد : دکتر بالتازار !
" بی خیال ترین آدم "کیه ____ اومد : دکتر بالتازار!! . غضب نداره !!!
" کی می میره ؟ " ____ نوشته بود : مرگ نداره !!!
(( یکی از معضلات زندگی ماشینی، استرس هائیه که به ما وارد میشه .
باید به هر چیزی در حد خودش بها بدیم . مسائل مادی مهمه اما نباید تمام فکر ما رو به خودش مشغول کنه .
باید با برنامه ریزی به همه ی کارامون برسیم و هیچ موضوعی نباید ما رو از مساله ی دیگه باز داره . ))
(( ومن یتوکل علی الله فهو حسبه : هر که بر خدا توکل کندخداوند او را کفایت می کند . ))