بازدید امروز : 313
بازدید دیروز : 103
کل بازدید : 1412288
کل یادداشتها ها : 2015
نسخه پیچ بیمار را صدا زد : عاشق . عاشق .
بیمار : منظورتون عشاقیه ؟
نسخه پیچ سر در نسخه برد و دقیق شد . با تکان سر تائید کرد .
گفتم : حمید امروز حواست جمع نیست .
گفت : داغونم . مادرمو بردم M R I برای بر رسی نتیجه ی شیمی درمانی .
مسئول اونجا رک اومده به مادرم گفته : اوضاعت وخیمه ...
همینکه عمل جراحیت نکردن نشون میده که بیماریت پیشرفته است ...
الان مادرم یکسره گریه میکنه . میگه " من دارم می میرم . شما از من مخفی می کنین " .
(( چرا ؟ بی مسئولیتی تا چه حد ؟
آیا او نمی داند که از بین بردن روحیه ی بیمار درمان را به بن بست میکشد . ))