نوشته شده در تاریخ 95/10/25 ساعت 7:20 ص توسط دکتر بالتازار
بسم الله
سفر مشهد- سال 1387
خاطره یه نوجوون دوم راهنمایی :
قطار به راه افتاد ...من و دوستانم مشغول صحبت شدیم و بازی کردیم و تنقلات خوردیم... و ما نیمه شب به خواب رفتیم هنگام نماز صبح در ایستگاه دامغان توقف 20 دقیقه ای داشتیم نماز خواندیم و به راه افتادیم . بچه ها و معلمان به ظاهر خواب بودند اما من مطمئنم که هیچ کس از شوق دیدار امام نخوابید . من روی تخت دراز کشیدم و به بیرون خیره شدم ...
بعد از مدتی رسیدیم من و چند تن از بچه ها در پوست خود نمی گنجیدیم . آن روز واقعا روز خوبی بود . به حرم مطهر رفتیم و به مناجات و زیارت مشغول شدیم ...
فردای آنروز ما را به سینما بردند و بعد به مجتمع تجاری تفریحی " الماس شرق" رفتیم . آنجا خیلی بزرگ بود و باشکوه . در آنجا یک آب نمای زیبا بود که توجه همگان را به خود جلب می کرد . ما در آنجا به گردش مشغول شدیم تا اگر خریدی داریم انجام دهیم .البته جنس های آنجا آنقدر گران بود که من و دوستانم نتوانستیم خریدی بکنیم و فقط دور خود چرخیدیم ...
فردای آنروز ما را به باغ وحش وکیل آباد بردند که آنجا هم مکان زیبا و دیدنی بود . فردای آنروز ما را به موزه ی حرم مطهر بردند . آنجا مکانی بود برای نشان دادن تاریخ ایران . ما در انجا ضریح اول و دوم امام رضا را دیدیم و همچنین سکه های مربوط به دوره ی هخامنشی امویان عباسیان ...
بعد از آن به مغازه ی زعفران و تنقلات فروشی "توکلی " رفتیم که جنس های درجه ی یک داشت . البته آنها تخفیف نمی دادند و این مسئله ما را آزار می داد . بعد از آن ما به حرم رفتیم و آخرین نماز خود را خواندیم و به سوئیت برگشتیم . البته دل من طاقت نیاورد و من بعد از صرف ناهار همراه آقای @ به حرم رفتم و زیارت کردم و برگشتم .
سرانجام ساعت 7 شب روز پنجشنبه به ایستگاه راه آهن رفتیم و سوار قطار شدیم . دل من که گرفته بود دیگران را نمی دانم . زیرا ترک شهر امام رضا برایم سخت و طاقت فرسا بود . در این مدت در قطار آقای @ از ما امتحان گرفت که من رتبه ی اول را به دست آوردم و جایزه ی ان که ساعت بود همین دیروز دریافت کردم ...