بچه هایی که به اردو نیامده بودند می گفتند : انشاء الله قطار پنچر بشه . انشاالله دیر برسیم . یعنی هیچ وقت نرسیم !!!
به موزه که رفتیم " آفتابه ی ناصرالدین شاه " را دیدم !!! و به یاد قدیم ها افتادم . روز بعد به سینما رفتیم که فیلم اخراجی ها را نگاه کنیم . در آنجا به ما خیلی خوش گذشت و آن فیلم خیلی خندیدنی بود ...
افتخار آشنایی با من رو داره ؟
شاید! چون از افتخار آفرینان پارسی بلاگه! یه بار هم زیر ماشین رفته -
.:راشد خدایی:.
به جا نمیارم . به منشی ام بگم یه وقت بهشون بده بیان ملاقاتم !
منشی تون ؟! نکنه از اوناییه که روابط عمومی بالا دارن و ترجیحا غیر بومی هستن ؟!! بچه مردم از راه به در میره هااااا -
.:راشد خدایی:.
منشی کدومه ؟ من از اونایی هستم که خودم رییس و مرئوس و مشاور و وکیل و ... خودم هستم !
بعد از چند ساعت رسیدیم . شوق و ذوق بچه ها زیاد بود . بعد از راه آهن به بیرون آمدیم و یک نفر که مینی بوس داشت که اسم مغازه ی مینی بوس آنها " مینی بوس شادی " بود ما سوار مینی بوس شدیم و به میدان طبرسی رسیدیم و پیاده شدیم و به منزل رفتیم . کمی استراحت کردیم و بچه ها کم کم از خانه به بیرون رفتند و بعضی ها هم خوابیدن . بالاخره وقت ناهار شد . بچه ها امدند و ناهار خوردند ...
وقتی به حرم رسیدیم کم مانده بود که گریه کنیم چون اولین بارمان بود که حرم امام رضا و گمبد او را می دیدیم . رفتیم نماز را خواندیم و بعد زیارت کردیم . زیارتی که آرزو داشتیم ...
و به قم باز گشتیم . خیلی غمگین بودیم مانند کاغذی که می سوزد ولی از آن طرف خوشحال بودیم که بالاخره زیارت قسمت شد و رفتیم ...
واسه چی یاد من افتادی ؟ همین طوری که دور هم باشیم ؟؟؟ یادته یه فید زدی که می خوام بنویسم و نمی دونم چی بنویسم ؟؟؟ -
دل به دل راه داره دکتر...من یاد شما میفتم شما یاد من! بقول بچه ها: دل به دل لوله کشیه
.:راشد خدایی:.