پيامهاي ارسالي
+
*بسم الله الرحمن الرحيم * ...فاطمه داشت تمرين مداحي مي کرد . شيوا* : فاطمه ! تو اگه شعر بخوني من گوشم درد گرفت !!!*
almassshargh
92/7/20
.:راشد خدايي:.
دکتر جان عصر دوشنبه ات بخير
خاطرات دکتر بالتازار
گفتم* : تو غذاتو خوردي ؟* شيوا گفت* : آره .* گفتم *: هر کي غذاشو خورد آففرين - هر کي غذاشو نخورد ...*شيوا ادامه اش گفت *: آففرين نه !!! :-o *
||عليرضا خان||
راشد بيا طارم بهت متادون بدم دوزش بيشتر بوخودا دي:
.:راشد خدايي:.
دکتر پولشو ميگيرم!!! غصه نخور!!!// ترامادول ميخوام!!!
+
شيوا *: بابا ! از داروخونه برا من آمپول بيار بچه ام مريض شد خوبش کنم !!! :-o *
*ندا*
92/7/18
+
شيوا* : بيا بريم خونه ي خدا . پرواز کنيم بريم ( پيش خدا ) !!! *
*ندا*
92/7/18
اول صبح صداي نون خشکي از سر کوچه مي اومد *: نون خشک . کاغذ ...* شيوا پس از چند لحظه سکوت لبخندي زد و گفت *: مگه ما کاعذ مي خوريم ميگه کاعذ ؟!! :-o *
در خونه رو چند ثانيه باز نگه داشتم . شيوا گفت* : کاشکي در رو مي کنديم مينداختيم آشغالي - هوا باز ميشد - من مي رفتم بيرون !!! :-o *
+
11 اسفند91 شيوا *: مامان براي پيامبر هم جايزه بخر . *مادرش گفت *: چرا ؟؟؟* شيوا* : چون پيامبر اخم نمي کنه . براش از اين منجوق ها که براي من خريدي بخر !!! :-o *
profosor
92/7/6
+
شيوا* : مامان ! زرافه ( عروسکش ) بسم الله نميگه غذا مي خوره ! *گفتم *: چرا ؟ *گفت *: چونکه بسم اللهو داد به من !!!:-o *
خاطرات دکتر بالتازار
92/7/5
خانمم به من گفت *: از وقتي کرم به پيشانيت مي زني جوون شدي .* شيوا *: جبون بده ! *خانم* : اه . تو که قبلا مي گفتي پير بده ( بابا پير نيست . پير بده !!! )* شيوا *: جبون بده ... پيرم بده !!!*
+
داشتم به دختر بزرگم فاطمه مي گفتم *: تو بايد حرف ما ره گوش کني .* شيوا شنيد و گفت* : مار ؟؟؟ ها ؟ گفتي مار ؟!!*
خاطرات دکتر بالتازار
92/6/29
وسط بازي بود هي ازش سوال مي کردم . گفت* : دلم دوست نداره حرف بزنم . دوست داره بازي کنم !!!* گفتم* : چرا ؟* گفت *: چون دلم درد مي کنه !!!*
شيوا *: قولنج کردم . اينجام - قولنجم درد مي کنه !!!* گفتم *: غذا مي خوري ؟* گفت *: غذا نمي تونم بخورم . قولنجم درد مي کنه !!!*
+
شيوا *: گربه همش ميره آشغال مي خوره .* گفتم *: چرا ؟ *گفت* : چونکه دوست داره . گربه آشغال خيلي دوست داره !!!:-o *
خاطرات دکتر بالتازار
92/6/29
+
شيوا* : آ مثل آدم ... آ مثل انگشتر - انگشتر شيوا ...* براش انگشتر کشيدم رو دفترش . گفت *: چرا درس منو باطل مي کني ؟!!*
خاطرات دکتر بالتازار
92/6/29
گفت* : برم دفترمو بيارم بميسم . ب مثل حياط ... ب مثل ماشين زد به شيوا ... ب مثل بابا ... ب مثل شکلات ... ب مثل اخم - اخم بابا ... ب مثل پنگوئنگ ... ب مثل گلابي !!!*
+
شيوا *: پ مثل چارپائه ... ب مثل گاز ... ب مثل هويج .* فاطمه گفت *: ب مثل بابا .* شيوا *: نه . ب مثل بزغاله ... ش مثل اسباب بازي ... ش مثل خروس ... ش مثل ببئي ... ش مثل تخم مرغ !!!*
محمد_عابديني
92/6/29
گفت* : ف مثل فرفره .* گفتم *: آفرين آفرين .* ادامه داد* : ف مثل دختر - مثل نيني !!!* گفتم* : چي ؟؟؟ *گفت *: داشتم مي گفتم . تو نذاشتي !!!*
+
داشتيم ميوه مي خورديم . يه دفعه شيوا بلند شد و رفت روي گازو نشون داد و گفت *: اين " آ " ست *( آناهيتا ) . تشويقش کرديم . از تلويزيون ياد گرفته بود . بعد رفت دفترشو آورد و شروع کرد به خط خطي کردن و خوندن* : آ مثل آدم...آ مثل انگشتر -انگشتر شيوا...آ مثل مدادشمعي...آ مثل نخود...آ مثل موز!!!*
خاطرات دکتر بالتازار
92/6/29
+
شيوا ( 3 سال و 10 ماه ) *: يا ارحدم رارري !!! ( يا ارحم الراحمين )* گفتم *: از کجا ياد گرفتي ؟* گفت* : از تلويزيون مي گفت !!!:-o *
قافيه باران
92/6/27
+
شيوا* : باباي باهوش !... تو باباي باهوشي چون برا من شوکلات خريدي ... برا من جايزه خريدي !!!*
*محب
92/6/21
چند بار صدام کرد . بعد گفت* : بابا چن بار صدات کردم چرا جواب - صدا نکردي ؟ بهت گفتم باباي باهوش ؟؟؟*