پيامهاي ارسالي
+
محکم شيوا رو بغل کردم و گفتم *: من عنکبوتم - تو مگس . افتادي تو تور من . نميذارم در بري .*گفت* : مثلا من بچه ات بودم . مگس نبودم . عنکبوت کوچولو بودم !!!*
*ري را
92/9/23
خاطرات دکتر بالتازار
شيوا داشت با من بازي مي کرد . گفت *: مثلا تو ببيي باش - ببيي مامان - من ببيي بچه . ام ام .مثلا من علف مي خورم ... تو هم بخور ديگه . تو هم علف بخور !!!*
خاطرات دکتر بالتازار
شيوا روي کاغذ يه طوطي کشيد . روي يه کاغذ ديگه ده بيست تا تخم کشيد و گفت* : اين طوطيه . اگه تا صبح رو تخم هاش بخوابه پرنده در مياد !!!*
همابانو
:D
*ري را
=)@};- :) =)@};- :)
+
روز عيد غدير بود . شيوا سکه ها رو آورد و ريخت روي زمين و مي گفت* : اين دويستيه اين پونصديه .* گفتم* : کدوم بزرگتره ؟* گفت *: اين کوچيکتره - اين بزرگتره . فهميدي من گفتم ؟!! بابا ! بازم از اين پولا بخر !!!:-o * گفتم* : چرا ؟* گفت* : چونکه مهمونا پول ندارن چيزي بخرن !!!*
استان قدس
92/9/18
روزه قضا گرفته بودم . افطار که کردم رفتم داروخونه . شيوا زنگ زد داروخونه و با من حال و احوال کرد و گفت* : قبول باشه .* گفتم* : کي ( با کي هستي ؟ ) ؟* گفت* : تو . *گفتم *: چي قبول باشه ؟ چرا ؟ *گفت* : براي اينکه تو خونه اينهمه چيز خوردي !!! :-o *
مادر شيوا* : جومونگو دوست نداشته باش - چونکه خارجيه - ايراني نيست . *چند روز بعد : شيوا *: مامان ! خدا جومونگو دوست داره ؟؟؟ *مادرش گفت *: به نظر تو دوست داره ؟* شيوا *: نه . چونکه ايراني نيست !!!* مادرش *: نه . چونکه کافره . *شيوا* : پس چرا دعا کرد و گفت " خدايا ! به ما کمک کن " ؟؟؟ *مادرش گفت* : خداي اون با خداي ما فرق داره ...*
+
شيوا* : بابا ! حرف من باحاله ؟* گفتم *: چي ؟* گفت *: حرف من باحاله ؟ يا حرف مامان ؟ يا حرف آجي ؟ يا حرف تو ؟ *گفتم* : يعني چي ؟* گفت * : نعني حرف من باحال نيست ؟ ميخوام بفهمي که حرف من باحاله يا حرف تو ؟!!:-o *
.:راشد خدايي:.
92/9/14
+
شيوا چادر سر کرد براي نماز توي نماز اينو گفت*: خدايا کمکم کن . من نماز مي خونم برام بهشت درست کن !!!* بعد وسط نماز گفت* : مامان بيا منو نگاه کن . بيا . بيا نگام کن !!!* بعد مادرش اومد و از نماز خوندنش عکس گرفت . شيوا دويد به سمت مادرش و گفت *: ببينم . ببينم !!!*
دخو ®
92/9/4
+
شيوا *: بابا ! اگه دوست داري بادکنک بازي کنيم . اگه دوست داري نقاشي بازي کنيم . اگه دوست داري خاله بازي کنيم . اگه دوست داري تاب بازي کنيم ... بگو ديگه . چي دوست داري ؟!! بگو ديگه . مگه بلد نيستي حرف بزني ؟ چرا ساکتي ؟ بگو که نقاشي دوست داري بکشي ؟ بيا ... بيا ...منو اذيت مي کنيا . بيا ديگه اونجا نقاشي کنيم !!!*
همابانو
92/8/30
فاطمه ( خواهر بزرگ شيوا ) شيوا رو دعوا کرد . شيوا گريه کرد و گفت* : من آجي ( آبجي ) فاطمه نميشم .* پرسيدم* : آجي کي ميشي ؟* گفت *: آجي شما ميشم !!!*
يه روز ديدم داره عروسکشو ميزنه . عروسک سياه پوستشو پرت کرد و گفت *: من اين عروسکو دوست ندارم . زشته .* گفتم* : کي گفته ؟* نگفت . و ادامه داد* : مامان بزرگو دوست ندارم . برام عروسک زشت خريده . مگه من زشتم ؟؟؟ :-o *
+
سر سفره غذا پريد تو گلويم و يه تک سرفه کردم . شيوا هم که مريض بود چن تا سرفه کرد و گفت *: چرا دهنتو نمي گيري از تو مريض شدم .* بعد براي اينکه ناراحت نشم گفت* : از خودم مريض شدم !!!*
*«طلوع»*
92/8/17
مادرش زنگ زد به من و گفت* : شيوا تب داره . از داروخونه قرص سرماخوردگي کودکان بيار . *شيوا داد و بي داد مي کرد و مي گفت *: من مريض نيستم !!! *مادرش گفت* : باشه . برا من قرص سرماخوردگي کودکان بيار !!!*
شيوا به مادرش گفت* : يه " لپ لپ " ( بخر ) ... برا من ( از توش ) تلويزون کوچيک در بيار با کنترل کوچيک !!!* گفتم *: چرا ؟؟؟* گفت *: ( چون ) شما کنترل دارين !!!* ( ميخواد 24 ساعته شبکه پويا باشه . از اينکه ما کانال هاي ديگه رو مياريم ناراحته )
+
شيوا و مادرش رفتن بازار و با پول هاي هديه ي تولد شيوا لباس براش خريدن . به شيوا گفتم *: ناراحت نيستي ؟ *گفت *: نه .* مادرش گفت *: بايد پولامونو خرج کنيم تا خدا دوباره به ما بده .* شيوا* : خدا نداده - تولد داده !!! تولد بگيريم بازم تولد به ما پول ميده !!!*
خدايا،عاقلم فرما
92/8/11
+
شيوا *: بابا ! سيد نعني چي ؟ *( يعني چي ؟ ) گفتم *: يعني فاميل پيامبر .* گفت *: منم ؟ پيامبرم ؟!! چي گفتي ؟؟؟* گفتم* : فاميل پيامبر .* گفت *: آها . من فاميل پيامبرم .*
خاطرات دکتر بالتازار
92/8/3
دختر همسايه مون ( 4 ساله است ) ديشب به پدرش مي گفت* : چرا ما سيد نيستيم ؟* امروز که اومد خونه مون عيد ديدني گفت *: من نميخوام سيد باشم !!! :-o * ( انگار سيد بودن اختياريه )
+
*السلام عليک يا امين الله في ارضه و حجته علي عباده . السلام عليک يا امير المومنين . اشهد انک جاهدت في الله حق جهاده و عملت بکتابه و اتبعت سنن نبيه صلي الله عليه و آله * ( زيارت امين الله )
خاطرات دکتر بالتازار
92/8/2
+
شيوا* : بابا ! دماغم خون آمده . من شدم دماغ خون !!!* گفتم *: چرا ؟* گفت *: يکي دست کرده تو دماغم !!! بيا دماغمو بشور .*
زندگي رسم خوشاينديست
92/8/2
+
شيوا* : بابا ! من خواب ترسناک ديدم .* گفتم *: کي ؟ *گفت* : شب بود صبح شد !!!*گفتم* : چي ديدي ؟* در گوشم گفت *:خواب ديدم تو گل کندي !!! :-o *
almassshargh
92/8/2
+
شيواکنارم دراز کشيده بود . به من گفت * : تو بوس خوب مي کني . بوس تفي نمي کني .* گفتم *: کي مي کنه ؟* گفت *: آجي .* بعد ادامه داد *: تو نارت ( ناراحت ) شدي گفتم بوس تفي ؟... اشکال نداره - هر جور خواستي بوس کن : بوس تفي ... بوس خوب !!!:-o *
almassshargh
92/8/2
جشن عيد غدير-روز غدير در واقع عيد آل محمد عليهم السلام و روز جشن اهل بيت است، و به همين جهت تأکيد خاصى از سوى ائمه عليهم السلام بر جشن گرفتن و اظهار سرور و شادى در اين روز وارد شده است.
شخصى يهودى که در مجلس عمر حاضر بود گفت: اگر آيه ى "الْيَوْمَ اَکْمَلْتُ لَکُمْ دينَکُمْ..." "که در روز غدير نازل شده" در امت ما نازل شده بود ما روز نزول آن را عيد مى گرفتيم! [ الغدير: ج 1 ص 283. عوالم: ج 3:15 ص 115
+
*سلام اول آمار بگيريم ببينيم کيا هستن - خوب کيا هستن ؟؟؟ *
* گل نرگس *
92/7/28
+
مفهوم زندگي در کلام شيوا *: بچه ها صبح بيدار ميشن . مي خوابن . بازي مي کنن . شادي مي کنن . با هم دعوا مي کنن !!!*
DARYAEI
92/7/24
+
شيوا* : مامان و آجي کوچولو بودن پلنگ صورتي مي ديدن . تو اين خونه !!! با هم نگاه مي کردن . بعد بزرگ شدن من کوچولو شدم !!! :-o *
almassshargh
92/7/20