پيامهاي ارسالي
+
شيوا*: مامان بابا سر کار چي ناهار خورد ؟* مادرش گفت* : پلو . *شيوا* : نه . تخم مرغ بخوره .* شب سر سفره شام گفتم *:امروز ناهارمون ماکاروني بود .* شيوا *: نه . تخم مرغ بخور بزرگ بشي بري مدرسه . بگي " ميرم مدرسه ...ميرم مدرسه ..."*
*قاصدک و شاپرک*
91/10/29
*سحربانو*
دخترا شيرين زبونن واسه باباشون:) راستي شيوا جان چندسالشه؟
جزتو
جالبه
*سحربانو*
خدا حفظش کنه:)
خاطرات دکتر بالتازار
انشاءالله ميذارم .
+
شيوا دست تو کيف مادرش کرد و يه سکه برداشت و گفت *: صدقه . صدقه .* خواهرش گفت *: به من بده .* شيوا* : صدقه مال منه . *چند لحظه بعد گفت *: بگير . من صدقه دارم !!!*
بهشت بهشتيان
91/10/29
شيوا رفت رو دوشم و گفت *: راه برو . *بعد داد زد *: مامان . مامان ( نگاه کن ) . *و به من گفت *: بگو : هاپ هاپ !!!*
+
http://up.download.ir/di-HXCW.jpg
خاطرات دکتر بالتازار
91/10/29
+
شيوا *: بابا حرف نزنيا . بچه ام الان خوابيده . اگه بيدار بشه تو رو ميزنه !!! بابا حرف نزن . بچه ام اگه گريه کنه مي برمش بازار . آقا دزدا بگيرش بندازه آشغالي !!!*
كشتي نجات ما
91/10/28
+
سر سفره ي صبحانه : شيوا *: عسل بريز تو کاسه ام .* مادرش گفت *: قربونش برم عشقه .* شيوا *: نه . من ماهم . ماه و ستاره !!!*
مائده ی عشق
91/10/27
+
موقع خواب بود .شيوا *: بابا دشمنا آشغال گوسفند ريختن پيامبر داشت نماز مي خوند بگو .* بعد از چند ثانيه داد زد* : بگو .*
sajede
91/10/27
شيوا آب داد دست مادرش . مادرش گفت* : دستت درد نکنه انشاءالله بري کربلا .* شيوا *: نه . نميرم . ميخوام برم خونه حضومصومه ( حضرت معصومه ) بخوابم !!!*
ساعت 12 شب . شيوا *: مامان من الان خوابم نمياد . ميخوام با فيلم ( چهار چرخه ) برم حضومصومه . با گلم ( گلدون پلاستيکي ) برم . بوسش کنم برگردم !!!*
+
شيوا : کاکائو تجم مرغي بده . مادرش *: امروز عيده ؟ *شيوا *: تولده . *مادرش* : تولد کي ؟* شيوا* : تولد من . بابا بالاي ( براي ) من يه تولد بزرگ بخر !!!*
محمد تقي خوش خواهش
91/10/27
داشت برنامه کودک نگاه مي کرد .گفتم* : چي گفت خورشيده ؟* شيوا* : بابا ساکت باش اون کلاغه است . حرف ميزنه !!! *( نکته : وقتي کلاغ داره حرف ميزنه همه بايد ساکت باشن و گوش بدن ! )
يکي از دوستام از کربلا سجاده آورد برام . 2 تکه بود . کوچيکه شو دادم به شيوا و بزرگترهشو به دختر بزرگترم . شيوا* : آجي نماز خوندي ؟ نماز خوندي ؟ *فاطمه *: آره . *شيوا *: نماز منه نخونيا !!!*
+
*سلام .من اومدم.ما تو خونه مون تصميم گرفتيم به جاي شب و نيمه شب - بعد ازنمازصبح بياييم تو اينترنت(هر چند مشتر هاي شب زيادترن ولي مزاياي صبح بيشتره) (1.خواب شب که براي ترميم کامپيوتر عظيم " مغز" ما لازمه 2.بيداري صبح که فرمود " برکت تو صبحه ")دوستان عزيزي که مايلن به مابپيوندن اعلام کنن *ساعت6:55 دقيقه(حاضران7نفر)حسين عرب بيگي.گل نيلوفر.ياسيدالکريم.غلامحسين رياحي.مريم-143.قنوت جويبارو من
محمد تقي خوش خواهش
91/10/27
+
سلام و صبح به خير*به 15 کاربر صبح خيز * . شيوا: *بابا منو ببر خورشيد خانومو ببينم .* گفتم :* کجا ؟ *گفت *: پشت مون .* گفتم *: الان سرده .* 5 دقيقه بعد گفت : *مامان خورشيد خانوم رفت ؟* مادرش گفت *: نه . هست تا شب .*شيوا* : ميخوام برم بالاي صندلي خورشيدخانومو بغل کنم بيارم خونه . ميخوام باهاش حرف بزنم !!!*
خاطرات دکتر بالتازار
91/10/27
+
اومدم پشت کامپيوتر . شيوااومد پيشم و گفت : *بابا اون موشه رو بيار . اون موشه غذاي پسره رو خورد . ( منظورش موشيه که تو خوابگاه پسرا بسته بودن به تخت )... بيار ديگه *
كشتي نجات ما
91/10/24
+
داشتم مسواک مي زدم . شيوا :*بابا اگه بخوابي همودندون (خميردندون) ميره قورت- اينجا مريض ميشي ميري دکتر !!! من مسواک منو (خميردندونو )نمي خورم .*گفتم :*آفرين .* گفت : * من مسواکه قورت نميدم !!!.* گفتم :*آفرين.*
خاطرات دکتر بالتازار
91/10/24
يه دختر 3 ساله به پدر 43 ساله اش ياد ميده که *خمير دندون نخوريا . نخور مريض ميشي !!!* واقعا ما رو چي فرض کرده ؟؟؟
شيوا :* تو دماغ بزرگ داري من دماغ کوچيک .اهه . من دماغ بزرگ ندارم دماغ کوچيک دارم . بابا فاطمه* ( خواهر بزرگترش )*دماغ کوچيک نداره ؟ نه ؟* ( ساعت 1 شب افاضه فرمودن . تو تاريکي )
+
تازه 2-3 ساعته ازتهران اومديم.ازخونه خواهرم.مادرمم اونجابود.شيواگفت*:ميخوام باعمه جونم حرف بزنم.*شماره گرفتيم.مادرم گوشي رو برداشت . شيوا*: مامان بزرگ توعمه جوني ؟عمه جون ...* مادرم گوشي رو داد به عمه شيوا.شيوا*:عمه جون چراخونه مانيومدي . فردا صبح بيا.*فاطمه که صداي شيوا رو شنيد گفت :*عمه منه . *شيوا داد زد که*: عمه جون منه.عمه جون تو نيست.بابا فاطمه نگه عمه جون !!!*
واعظ خويش
91/10/22
+
شيواداشت خاطرات مشهدو با مادرش مرور مي کرد . گفت :* من ميخوام کفتر-اينجوري پر باز کنم -مثل کفتر.اينجوري بال داره . پر باز کنم برم بالاي آسمون .*
0098
91/10/22
+
چراغ شب خوابمونو شيوا شکست . مادرش يکي ديگه خريد و گفت :* هر کي دست به شب خواب بزنه گوششو مي برم .* شيوا : *دختر همسايه نياد خونه مون . به اين دست ميزنه ميشکنه !!! . گوششو مي بري ؟* مادرش گفت :* آره .* شيوا :* گوش بابارم مي بري ؟ *مادرش :* آره . *شيوا : *گوش خودتم مي بري ؟!!*
0098
91/10/22