پيامهاي ارسالي
+
*بسم الله الرحمن الرحيم * .ديشب شيوا مي گفت* : مامان فردا صبح که بيدار شيم پيامبر به ما کيک ميده . بابا تو پيامبره دوست باش ميخواد به ما کيک بده .* مادرش گفت* : قربونت برم دلت کيک ميخواد ؟ برات کيک مي خرم . *شيوا *: نه . پيامبر بده . من کيکو دوست دارم . آش درست کن پيامبر آش بخوره . بعد خدافظي کنه بره خونه شون !!!* امروز صبح شيوا گفت *: مامان پيامبر چرا نيومد خونه مون ؟!!*
♥يک زوج خوشبخت
91/11/10
خاطرات دکتر بالتازار
*سلام به همه . عيدتون مبارک .*
ذره بين زنده
سلام... پيامبر نيومده؟ مي خواي من بيام؟ :) عيد شما مبارک
ذره بين زنده
حالا... تو عمومي خوب نيس! :)
خاطرات دکتر بالتازار
ما از اول هم گفتيم دنبال يه انتخابات *شفاف* هستيم . ما چيزي براي جا دادن نداريم .
+
مشاور ارشدم راشد . طبق برنامه ي زمان بندي شده کي بايد* نامه ي سرگشاده ي بدون سلام* دومم رو براي* مقام معزز مهندس فخري * بفرستم ؟؟؟ ( برام * اي ميل * کن )
ذره بين زنده
91/11/10
+
شيوا داشت ميرفت طبقه بالا . گفت* :مامان من ميخوام برم بالا . اگه دلت براي من تنگ شد به من زنگ بزن . من موفايل ندارم . موفايلم خرابه . فقط تلفن دارم !!!*
خاطرات دکتر بالتازار
91/11/9
+
شيوا *: بوي قلمو . بوي قلمو .* گفتم* : چي هست ؟* گفت* : مامان درست ميکنه !!!* ( بوقلمون . دهنتون آب نيفته . يه بار تو عمرمون پول داديم يه محلي شو خريديم . )
بلاي آسموني😁
91/11/9
عکس خانوادگي !!!( من و شيوا ). به خبرگزاريها نفروشي ؟ حرومت باشه اگه بخواي به * بي بي سي * بدي و با پولش بري * جزاير قناري * بگردي !!!
+
سلام به همه ي دوستان . گفتم* : اووووووووووووو چقدر تو مطلب داري شيوا !* شيوا با بلند کردن صداش گفت* : نع .* خنديدم( هه هه هه ) و گفتم* : نمي فهمه ( نفهميده رد ميکنه ) ... آره ؟* گفت *: آره !!!*
خاطرات دکتر بالتازار
91/11/8
ديشب موقع خواب گفتم *: خدا ما رو براي نماز صبح بيدار کن . *شيوا به دعاي قلب شده روي ديوار گفت* : "دعا" ما رو بيدار کن ماه نماز بخونيم . باشه ؟ شب به خير !!! *بعد گفت* : بابا تو به خدا نگفتي شب به خير !!!*
+
قرار بود* راشد* با* ذره بينش *بياد خونه مون . بچه ها دستپاچه شدن و شروع کردن به مرتب کردن خونه . شيوا *: بابا مهمون نمياد خونه مون - اسباب بازي هامو مرتب کردم ببينه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟*
ذره بين زنده
91/11/7
+
*اينم يه عکس فانتزي از کانديداي دبيري مجله : دکتر بالتازاررررررررررررررررررررررر .*
خاطرات دکتر بالتازار
91/11/7
+
شيوا به مادربزرگش گفت *: من سادات خانومم . مادربزرگ خوشش اومد و 20000 تومن بهش داد . شيوا ادامه داد : بابام سادات خانومه !!! مامانم سادات خانومه . آجيم سادات خانومه .*
* کميل *
91/11/7
+
بصورت ريتميک مي گفتم* : دخترم دخترم - دخترم دخترم* و شيوا بالا مي پريد . شيوا* : بابا بسه . سرم جيگ - گيج رفت . گيش کشيد . ديگه نگيا !!!* ... شيوا *: بابا چرا مهمونا نميان ؟؟؟*
.:راشد خدايي:.
91/11/6
+
کمتر از* 3 ساعت *مونده به پايان تبليغات انتخاباتي . من هنوز 10 نفرمو انتخاب نکردم . بايد از بين 15 نفر جند تا رو خط بزنم . کار سختيه . * کسي نيست مشاوره بده ؟؟؟*
خاطرات دکتر بالتازار
91/11/6
+
شيوا به خواهرش گفت *: اگه حرف بد بزني خدا دوست...خدا با تو قهر ميکنه !*
سيد مجتبي امين
91/11/6
+
*بسم الله الرحمن الرحيم . با سلام * . شيوا و مادرش ميخواستن برن تهران . بايد زنگ ميزديم تاکسي بياد . شيوا گفت *: بابا به خطار( قطار ) زنگ بزن بياد . ما تنها مونديم ... مامان بابا چرا به قطار زنگ نميزنه ؟ قطار بياد تو در وايسه بريم توش ... مامان به قطار زنگ ميزنه . بگو تو ديوار وايسه ما بريم توش !!!*
..: *شيرازي*:..
91/11/6