پيامهاي ارسالي
+
شيوا سر سفره ي غذا* : خوابم مياد . چشمم ميگه بخوابيم !!!*
خاطرات دکتر بالتازار
92/5/6
همابانو
:)
بلاي آسموني😁
چه چشم خوبي:)دستورم ميده:)
خاطرات دکتر بالتازار
دختر بزرگم به شيوا گفت* : ببخشيد . *شيوا* : نبخشيد ! مگه من چيکار کردم به من ميگي ببخشيد ؟!!*:-o
خاطرات دکتر بالتازار
شيوا *: بابا لتخند ميزنه . لتخند ( لوت خند ) !!!*
+
شيوا*: بابا چرا روز ميري سرکار شب مياي ؟* گفتم *: همينجا بمونم ؟* گفت* : آره ... همش دور ميزنه ميره سرکار بعد دور ميزنه مياد خونه . همش دور ميزنه بعد مياد غر ميزنه !!!:-o *
براي داداش
92/5/6
تهران بوديم . به عمه اش گفت* : بيا خونه ما .* عمه اش گفت *: من نمي تونم بيام . بچه هام مامان ميخوان .* شيوا* : بابا مامانشون باشه !!!:-o *
به عمه اش گفت* : از تو خوبم مياد . از اون خوبم مياد . از اين خوبم مياد ( به همه اشاره کرد ) * عمه اش گفت* : از چي بدت مياد ؟ *گفت* : از استخون . استخون تو آبگوشت !!!*
+
تازه از تهران اومدم . شيوا تهران تحت نظر پزشکه . نسخه پيچ* : پس اينکه ميگن " هر چي سنگه مال پاي لنگه " اشتباه در اومده ؟ *گفتم *: نه بابا . اينا همه حرفه .* گفت* : يعني به پاي سالم هم سنگ مي خوره ؟ هه هه هه *
خاطرات دکتر بالتازار
92/5/5
+
شيوا* : ماشين بده .* گفتم *: تو ميگي ماشين بده ؟ *گفت *: آره . *گفتم *: اون ماشين که شما رو سوار کرد چي ؟* گفت *: اون خوبه . اون ماشين که ما رو برد بيمارستان بد نيست . خوبه . نازه . مهربونه ... اوني که منو زد بده . شيوا مگه گناه نداره ؟ شيواي گل - شيواي ناز !!! فکر نمي کنن يه بچه مياد ؟؟؟*
همابانو
92/5/4
+
به شيوا گفتم* : چرا مسواک نميزني ؟ ميدوني چي ميشه ؟* شيوا*: : کرم دندونمو مي خوره . يکي فردا مي خوره من مسواک نزنم . يکي امروز مي خوره من مسواک نزنم . يکي فردا مي خوره من مسواک نزنم !!!:-o *
همابانو
92/5/4
+
از داروخونه زنگ زدم خونه و با شيوا حرف زدم . شيوا* : بابا چرا نمياي خونه ؟ خسته شدم .* گفتم* : از چي خسته شدي ؟* گفت* : از تو نمياي !!! بيا يه بازي خوشگل بازي کنيم . بيا يه بازي خوشگل - اينقدر رنگ داره - به من ياد ميدي ؟به آجي و به من ؟ساعت چند مياي ؟* گفتم *: 2 .* گفت* : چقدر مهربوني شيرين زبون !!!:-o *
تشنه...
92/5/2
+
4 روز پيش شيوا توي بيمارستان بستري شد . به خاطر تصادف با يه پرايد . شيوا که از محيط بيمارستان خسته شده بود گفت *: اينجا بده .*گفتم :* چرا ؟* گفت *: منو بد اخلاق ميکنه !!!* ( دکتر با من بداخلاقي ميکنه !!! )
سربازي در مسير
92/4/30
شيوا *: چقدر خوب نميشه پام - اه . خسته شدم . چرا ماشين منو ميکشه ؟ مگه من گناه دارم ؟!! مگه من گناه کردم ماشين منو اذيت ميکنه ؟!!*
+
*سلام .* کيا هستن ؟ يکي کپي کنه . ببينم کيا شب بيدارن.
خاطرات دکتر بالتازار
92/4/18
+
ساعت 2 شب ::: شيوا *: بابا بيا خونه من بخواب *( يه گوشه اتاق که با اسباب بازيهاش اشغال شده ) گفتم* : جا نميشم . *گفت*: فردا نرو ناهار بخور برو بيرون ... اجازه نمي گيرم بري سر کار !!!*( اجازه نميدم بري سرکار )
گروه جرقه ايراني
92/4/12
+
شيوا* : من از شب بدم مياد .* گفتم* : چرا ؟؟؟* گفت *: هي شب ميشه . من از شب خسته شدم !!!* ( چون شب که ميشه بايد بره بخوابه و ديگه نمي تونه *منو* ببينه يا با اسباب بازياش بازي کنه )
+
شيوا *: چي مي خري ؟ چي مي خري ؟ داروخونه چي مي خري ؟ *( منظورش "چي مي فروشي ؟" )گفتم* : دارو ميدم به مردم خوب بشن - شربت - قرص .* گفت *: نه . آب قند بده به مردم !!!*
منادي معرفت
92/4/12
+
دندون شيوا شکست . شيوا* : من ميخوام بلا ( براي ) دندونم گريه کنم .دندونمو کي درست کنه ؟ کي ؟ اينجوري کرم کوچولو رو چاقو بزنم دندونمو از شکمش بر مي دارم !!! کرم بد . من ديگه با کرمه دوست نيستم . ميرم يه جاي ديگه کرمه نياد !!!*
ذره بين زنده
92/4/11
+
شيوا داشت نقاشي مي کرد . يه خط خطي مبهم کشيد و گفت *: اين باباست . باباي قشنگيه . اگه بابا نکشم بابا گناه داره !!!*
براي داداش
92/4/11
2 شبي خونه ي پدر خانوم مونديم . مي خواستيم برگرديم . شيوا گفت *: دلم دوست نداره بره خونه شون ... دلش دوست داره بره پيش مادر جون ( مادر بزرگ ) !!!*
+
داشتم براي شيوا داستان پيامبر رو تعريف مي کردم . رسيدم به اونجا که دشمن بر سرش شکمبه ي شتر ريخت . شيوا پرسيد*: چرا ؟؟؟ مگه پيامبر چيکار کرده بود ؟* گفتم* : دشمنا مي گفتن بايد رو به بتهاي ما نماز بخوني .* گفت *: بت ها چين ؟* گفتم* : بت ها سنگهايي هستن که درست مي کنن ميگن " اين خداست " .* گفت *: تو هم برا من درست کن !!!:-o *
براي داداش
92/4/11