پيام
+
شيوا چادر سر کرد براي نماز توي نماز اينو گفت*: خدايا کمکم کن . من نماز مي خونم برام بهشت درست کن !!!* بعد وسط نماز گفت* : مامان بيا منو نگاه کن . بيا . بيا نگام کن !!!* بعد مادرش اومد و از نماز خوندنش عکس گرفت . شيوا دويد به سمت مادرش و گفت *: ببينم . ببينم !!!*
دخو ®
92/9/4
.:راشد خدايي:.
سلام دکتر
خاطرات دکتر بالتازار
شيوا* : شکمم خالي شد . آب خوردم شکمم خالي شد !!!* مادرش گفت* : پر شد ؟* گفت* : آره . پر از آب .*
.:راشد خدايي:.
چون اخلاص نداري درست نميشه دکتر! راستي اسپري واريس پا داري؟
خاطرات دکتر بالتازار
تو درگاهي ايستاده بودم . شيوا گفت *: تو چقد کله ات به اونجا نمي رسه . تو کله ات کوچولوئه !!!*
خاطرات دکتر بالتازار
شيوا *: دوست دارم بزرگ بشم ... همه دنبال من ميان - منو مي برن مغازه . خودم ميخوام برم مغازه - تنهايي !!!*:-o
ياسيدالکريم
:)
خاطرات دکتر بالتازار
شيوا رو به من *: يه کامپيوتر کوچولو برات مي خرم برو پارکينگ گوش کن . سي دي ميذارم اگه کوچيک بودي نگاه کن . *بعد رو به مادرش گفت *: اگه بچه خوبي باشي برات کامپيوتر مي خرم !!!*:-o
خاطرات دکتر بالتازار
شيوا *: بيچاره بابا . هيچکي باهاش بازي نمي کنه !!!*
خاطرات دکتر بالتازار
يه بار دعواش کردم . قهر کرد و گريه کرد و گفت* : من با تو قهرم ... با خودم دوست هستم !!!* بعد که دلش رو به دست آوردم و نازشو کشيدم گفت* : حالا با من حرف زدي باهات دوستم !!!*
خاطرات دکتر بالتازار
داشتم مي رفتم سرکار . شيوا جلومو گرفت و گفت *: من تو رو کم ديدم . ميخوام خيلي تو رو ببينم . بيا خونه من يه کم تو رو ببينم !!!*
خاطرات دکتر بالتازار
شيوا* : من عاشق " جومونگ " شدم ...* ( وقتي تبليغات اول فيلم شروع شد گفت )* دعا کردم اينا بيان خونه ما !!!*
خاطرات دکتر بالتازار
شيوا لج داشت . مي گفت *: من دختر شما نميشم ... من دختر جومونگ ميشم !!!*
بصیرت و دشمن ش
دستت درد نکنه دکتر بااين دخترت باعث فرح خاطر بسيار مارا فراهم منمايي. اگر ميدانستي چه ميکنه خنده ديگه داروخانه تعطيل ميشد