پيام
+
داشتيم ميوه مي خورديم . يه دفعه شيوا بلند شد و رفت روي گازو نشون داد و گفت *: اين " آ " ست *( آناهيتا ) . تشويقش کرديم . از تلويزيون ياد گرفته بود . بعد رفت دفترشو آورد و شروع کرد به خط خطي کردن و خوندن* : آ مثل آدم...آ مثل انگشتر -انگشتر شيوا...آ مثل مدادشمعي...آ مثل نخود...آ مثل موز!!!*
خاطرات دکتر بالتازار
92/6/29
*مهاجر*
آفففرين ...ماشاالله
تبسم بهار ♥
:-/
ربيع القلوب
:)
خاطرات دکتر بالتازار
شيوا :* آ مثل عمو امير ...آ مثل ماست ...آ مثل بستني ...آ مثل تپ تپ !!! *گفتم* : تپ تپ چيه ؟ *گفت* : لپ لپ ... آ مثل سيم کارت ... آ مثل گوشباره !!!*