پيام
+
شيوا رفت روي ترازو و گفت : *بابا ! چند سالمه ؟ بيا ببين !!! :-o *
خيال من
92/6/4
خاطرات دکتر بالتازار
شيوا رو به مادرش* : پدرم کجاست . من عاشق پدرم شدم . شماره شو بگير باهاش حرف بزنم !!!*
خاطرات دکتر بالتازار
شيوا زرافه اش تو بغلش بود . گفت *: دخترم 3 ساله و ماهشه . 2 ماهه !!! :-o *
خاطرات دکتر بالتازار
شيوا *: به دخترم گفتم " نوش جان بخواب . نوش جانت بخواب !!! :-o " .* گفتم *: به کي گفتي ؟* گفت *: به فيلم گفتم . *
خاطرات دکتر بالتازار
شيوا به خواهر بزرگترش گفت *: بابابزرگ کجاست ؟* فاطمه جواب داد* : بابابزرگ باباي باباي من و تو - مرده و پيش خداست . *شيوا *: نه . بابا بابا نداره . مادربزرگ باباي اونه !!! :-o *
زندگي رسم خوشاينديست
مادربزرگ باباي اونه!:-o :-o :-o
خيال من
:D