پيام
+
قرار بود شيوا رو با خودم ببرم نمايشگاه نقاشي پارسي بلاگ . اما نبردمش . تازه قرار بود يه نقاشي از اونو ببرم نشون بدم . ساعت 4 صبح : شيوا* : چرا نميري نقاشيمو به يکي نشون بدي ؟* گفتم* : الان ؟؟؟* گفت *: آره . کي ميري ؟!!:-o *
كشتي نجات ما
92/5/15
تشنه...
حيف شد نياوردينش!مشتاق ديدارشون بوديم:)
خاطرات دکتر بالتازار
تو نمايشگاه چشمم روشن شد به مهندس فخري - خون شهدا - معين - پوريا- دهاتي ...
خاطرات دکتر بالتازار
دختر بزرگم داروي گياهي " تاناستوم " رو سرکشيد و گفت* : مزه خر ميده .* شيوا* : خر خودتي !!! B-) *
عکاس آماتور
اين آخريش خيلي با حال بود :)
سيدمحمدرضا فخري
:) خدا حفظشون کنه ان شاالله. کاش آورده بوديدشون :)
خاطرات دکتر بالتازار
*مهندس عزيز يه مهموني اختصاصي بايد بدين براي رونمايي از شيوا:) مي تونه خونه تون باشه :)*
سيدمحمدرضا فخري
:) اهان، ازون نظر :)