پيام
+
شيوا اومد کنارم نماز بخونه . نمازشو نيمه کاره رها کرد و گفت* : چقدر حرف ... اين شعر مي خونه من نمازم باطل ميشه .* مادرش گفت* : شعر نمي خونه دعاي سحر مي خونه !!!:-o*
همابانو
92/6/10
اسپايکا
:دي
خاطرات دکتر بالتازار
بعد که نماز خوند . مادرش گفت *: قبول باشه .* شيوا* : قبول نيست . 3 تا ( نماز ) نخوندم بگي قبول باشه ... گفتي قبول باشم !!!*
تشنه...
:دي
خاطرات دکتر بالتازار
شيوا *: يه توپ دارم قلقليه - سرخ و سفيد و آبيه - مي زنم زمين هوا ميره - بابام به من عيدي داد - مامان به من عيدي داد - آجي به من عيدي داد !!!*
تات خيارجي
:)
سبحان.
*دلِ خوش*
همابانو
:)