پيام
+
شيوا داشت نقاشي مي کرد . يه خط خطي مبهم کشيد و گفت *: اين باباست . باباي قشنگيه . اگه بابا نکشم بابا گناه داره !!!*
براي داداش
92/4/11
خاطرات دکتر بالتازار
2 شبي خونه ي پدر خانوم مونديم . مي خواستيم برگرديم . شيوا گفت *: دلم دوست نداره بره خونه شون ... دلش دوست داره بره پيش مادر جون ( مادر بزرگ ) !!!*
خاطرات دکتر بالتازار
شيوا سر غذا بهانه گيري کرد و از سر سفره رفت کنار . داد مي زد که* : " من ميخوام گرسنه بمونم " !!! *
*::.دکترسارا.::*
خداوند براتون حفظش کنه انشالله ...مشخصه که خيلي شيرين زبونه @};- :)