پيام
+
آخر شب بود . شيوا نق ميزد و مي گفت *: بابا من خرسنمه ( گرسنمه ) .* گفتم *: چي ميخواي ؟* گفت* : آب مي خوام !!!*
0098
92/4/11
خاطرات دکتر بالتازار
باد ميزد و موي شيوا رو پريشون مي کرد . شيوا گفت * : چقد بد اخلاقي باد ! موي منو باد ميزني !!!*
خاطرات دکتر بالتازار
ساعت 9و 30 دقيقه شب بود . تو جاده واستاديم براي نماز و شام . شيوا به سگي که کنار ديوار دراز کشيده بود و از گرما بي تاب بود اشاره کرد و گفت *: الان که صبح شده چرا هاپو بيدار نميشه !!!*
خاطرات دکتر بالتازار
دختر بزرگم به شيوا گفت* : بستني خريدم برات خوشمزه بود ؟ *شيوا* : نه . زشت بود !!!*
خاطرات دکتر بالتازار
آخر شب به شيوا گفتم* : بيا مسواک بزن .* گفت *: نه . به جاش يه چيزي مي خورم !!!*
خاطرات دکتر بالتازار
به شيوا گفتم *: يادت باشه يه کار بي ادبي کردي .* گفت* : نمي باشه . نمي باشه . نمي باشم !!!*
پروانگي
رژيم دارن حکما :)
خاطرات دکتر بالتازار
به پدر بزرگش گفت* : من ميخوام پيش تو بخوابم . *ولي پس از چند دقيقه بالش و پتوشو برد اون طرف خونه و گفت* : اون خارخر ( خر و پف ) ميکنه !!!*
خاطرات دکتر بالتازار
خواستيم کاغذ و مقواها رو آتيش بزنم . خانمم گفت *: بريم آتيش بزنيم ؟ نفت داريم ؟ *شيوا *: خونه مونو ؟!! *خانم *: نه . آشغالا رو . *شيوا *: نه . من اجازه نمي گيرم ( اجازه نميدم !!! )*
* الي *
:)
خاطرات دکتر بالتازار
شيوا *: بابا ! من داشتم اسباب بازي ... راه مي رفتم يه دفعه يواشکي مي خواستم بيفتم !!!*
خاطرات دکتر بالتازار
شيوا *: مامان ! عالي بود . تو هم بايد گوشت بخوري بزرگ بشي !!! تو هم بايد دوست داشته باشي . اگه دوست نداشته باشي مرغه گريه ميکنه !!!* ( مرغ تکه تکه شده پخته چه جوري گريه ميکنه ؟؟؟ )
* الي *
جالبه
خاطرات دکتر بالتازار
شيوا *: تولد تولد بيا شمعو فوت کنيم . اگه نيايي نميشه . اگه نيايي نميشه ( تا 10 بار تکرار کرد ) !!!*
خاطرات دکتر بالتازار
( اون شعر معروف کودکانه ) شيوا *: دختره اينجا نشسته . بازي ميکنه . گريه ميکنه . پرتقال ميخورم . انگور ميخورم . گيلاس ميخورم !!!*