پيام
+
پشه دست شيوا رو گزيد . گريه مي کرد و دستشو مي خاروند . گفت *: بابايي . خيلي مگسه بي تربيته ... خيلي مگسا بي تربيتن !!!...چقدر خوب نميشه ( دستم ) . ديگه پشه ها نيان اينجامو بخورن !!! ... اي خدا ! مگس بره خونه شون ... بابا ! به خدائه بگو " اي خدا! مگس بره خونه شون !!! "*
محمد امين سازگار
92/2/19
خاطرات دکتر بالتازار
داشتم تو اينترنت تحقيق مي کردم در باره سعدي . اين جمله رو بلند خوندم *: تا کنون کسي در شيوايي سخن به سعدي نرسيده . *شيوا اومد جلو و گفت* : شيوا ؟ شيوا ؟ من ؟!!*
خاطرات دکتر بالتازار
شيوا *: قصه پيامبر بگو .* گفتم* : يه روز پيامبر اسلام ...*شيوا گفت *: اسلام نبود - خدا بود !!!* گفتم *: باشه . يه روز پيامبر خدا داشت ميرفت مسجد... *
پاتوق فرزانگان
:دي چه دختر شيريني!انشاا... خدا حفظش كنه
همابانو
:D
علي در کلبه درويشي
:)