پيام
+
*سلام بر 81 کاربر حاضر . شبتون به خير .*
خاطرات دکتر بالتازار
91/12/22
مهديه...
سلام شب خوش.
كشتي نجات ما
سلام...
مجنون الحسين ع
سلام خدمتتون..همچنين
خاطرات دکتر بالتازار
و اما *شيوا* ( شب قبل از خواب بهش گفتم *: قران بخون . *گفت* : بلد نيستم . *بعد از چند ثانيه گفت* : بابا يادته من کوچيک بودم قران مي خوندم ؟!! :-o *)
جزتو
عليک السلام
خاطرات دکتر بالتازار
گفتم* : خدايا ما رو برا نماز صبح بيدار کن .* شيوا *: خب !!!* ( باشه . بيدار ميکنم ! )
خاطرات دکتر بالتازار
شيوا تو کار خواهر بزرگش دخالت مي کرد . فاطمه *: تو فضول آدمي . *شيوا *: هه هه فروض ...حوروض !!!*