پيام
+
ديشب موقع خواب شيوا سرشو گذاشته بود رو قلب مادرش و هي وول مي خورد . شيوا *: تکون نخور . تکون نخور .* مادرش گفت* : باشه .* شيوا* : نه . به خودم ميگم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!*
خاطرات دکتر بالتازار
91/11/19
خاطرات دکتر بالتازار
شيوا لامپو خاموش کرد و گفت *: بابا . تاريکي نترسيا . نترس . موظه باش ( مواظب باش ) !!!*
cactus
بابا اين کلمات شيواي شمارو ميشه تو يک کتاب به عنوان فرهنگ شيوا جمع کرد
خاطرات دکتر بالتازار
شيوا *: من سرما خوردم . 2 تا !!!*
خاطرات دکتر بالتازار
شيوا *: ديگه اينجوري نکن . من نمازم باطل شد !!!*