پيام
+
شيوا* : بابا من ماشينمو ( نگاه ) شارژش تموم شده .*
پر واز بانو
91/11/28
خاطرات دکتر بالتازار
گفتم* : خدا خدا - خوشگل خدا .*شيوا ادامه داد* : مامان خدا . جيگر خدا !!!*___________________________شيوا *: خوشگل مامان . خداي مامان . باباي خدا !!!*
ني ني کوچولو
عحب ماشيني :)
خاطرات دکتر بالتازار
تو حرم وقتي ميخواستيم از راشد و ذره بين جدا شيم پرسيدن *: دکتر ماشينتو کجا پارک کردي ؟* گفتم* : با تاکسي اومديم .* شيوا گفت *: من ماشينم تو پارکينگه ( منظورش همين ماسين شارژي بود )*
.:راشد خدايي:.
به ما گفت خونمون نيايد! چون سوار ماشينم ميشيد!!!
خاطرات دکتر بالتازار
آخه ماشينش بيشتر از* 40 کيلو* رو تحمل نميکنه . تو که ماشا لله *200 کيلويي !!!*
ساقي رضوان
ن ب اون فيلش ن ب اين ماشينش:دي
خاطرات دکتر بالتازار
شيوا *: بابا چرا من نمي خندم ؟!!!!!!!!!!!!!!!!* ( من چه ميدونم ؟ از من مي پرسي ؟؟؟!!! )
كشتي نجات ما
خوب از ديدن دوستاتون(آقايون خدايي)هنوز تو شُک هست،نميخنده..ديييييييي
خاطرات دکتر بالتازار
وقتي اومديم خونه . شيوا گزارش ديدارمونو اينجوري به مادرش داد *: مامان . همه 2 تاشون مي گفتن " ماشينتو ميخوام . ميخوام سوار شم " !!! * . براي همين شيوا مي گفت اينا نيان خونه ي ما !:)
.:راشد خدايي:.
عجب بچه ايه ها!!! ما بچه بوديم پامون رو جلو بابامون دراز نميکرديم!!:)
خاطرات دکتر بالتازار
هه هه هه راشد *. عجب !*