پيام
+
سلام به همه ي دوستان . گفتم* : اووووووووووووو چقدر تو مطلب داري شيوا !* شيوا با بلند کردن صداش گفت* : نع .* خنديدم( هه هه هه ) و گفتم* : نمي فهمه ( نفهميده رد ميکنه ) ... آره ؟* گفت *: آره !!!*
خاطرات دکتر بالتازار
91/11/8
خاطرات دکتر بالتازار
ديشب موقع خواب گفتم *: خدا ما رو براي نماز صبح بيدار کن . *شيوا به دعاي قلب شده روي ديوار گفت* : "دعا" ما رو بيدار کن ماه نماز بخونيم . باشه ؟ شب به خير !!! *بعد گفت* : بابا تو به خدا نگفتي شب به خير !!!*
خاطرات دکتر بالتازار
من رايم رو دادم ولي عجيبه که سر انگشتم *جوهري* نشده !!!
ذره بين زنده
راي تون پس قبول نيست!
خاطرات دکتر بالتازار
نخيرم . *دوباره *مي تونم برم راي بدم !!!
تولد ديگر
منم بهت راي دادم
خاطرات دکتر بالتازار
فاطمه* : 10 روز ديگه تولد منه . *شيوا *: نه . تولد منه . تولد مبارک منه . ميخوام شمها رو فوت کنم !!!* ( اينم هديه ي من به * تولد ديگر * )