پيام
+
قرار بود* راشد* با* ذره بينش *بياد خونه مون . بچه ها دستپاچه شدن و شروع کردن به مرتب کردن خونه . شيوا *: بابا مهمون نمياد خونه مون - اسباب بازي هامو مرتب کردم ببينه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟*
ذره بين زنده
91/11/7
خاطرات دکتر بالتازار
*مکن اي صبح طلوع . فردا امتحان تاريخ ادبيات داريم : مکن اي صبح طلوع!!! *( فاطمه دختر بزرگم )
..: *شيرازي*:..
:))))
*آسمان*
واقعا درس بيخودي بود و همچنين سخت....درک ميکنيم دخترتون رو...
كشتي نجات ما
اومدن خونتون آخر؟؟؟
تشنه...
واي آسمان بالاخره به تفاهم رسيديم:)منم از تاريخ ادبيات متنففرم
*آسمان*
کلا تاريخ رو دوست نميدارم از هر نوعش که فک کني.....
تشنه...
دخيخااااااااااااااااااا
خاطرات دکتر بالتازار
عضويت شما رو به * انجمن طفلان گريزپا* از درس و مدرسه تبريک ميگم !
گل پسر دنيا*محمد*
منم از تاريخ ادبيات متنفر بودم.............هيچوقت نميخوندم:)
تشنه...
ممنونم جناب دکتر:)
خاطرات دکتر بالتازار
هنوز نيومدن . خدا بخواد فردا . ولي چه فايده : فرصت تبليغات تموم ميشه . *راشد* هم به درد ما نميخوره . حيف که از معاون اولي ... بردمش رئيس دفترم کردم !!!
كشتي نجات ما
واقعاً حيف..:دي
خاطرات دکتر بالتازار
حروم باشه اون باغ پسته اي که *وعده شو * بهش دادم !!!
خاطرات دکتر بالتازار
ذره بين سر راشدو زير آب کردي يا نه ؟؟؟
ذره بين زنده
سلام. من و راشد با هم متحديم! چرا سرشو زير آب کنم؟ :)
خاطرات دکتر بالتازار
سلام . خواستم ببينم راشد زنده است يا نه . همين .
ذره بين زنده
اون ذره بينه که هميشه زنده است! :)
خاطرات دکتر بالتازار
* يا حي و يا قيوم !!!*
ذره بين زنده
يا صادق و يا راشد!!!
.:راشد خدايي:.
فردا حرم:)
خاطرات دکتر بالتازار
بالاخره من و شيوا رفتيم حرم و ذره بين و *راشد* رو ديديم . ماشاءالله قد 2 متر ( اندکي کمتر ) . وزن 120 کيلو ( اندکي کمتر ) . گفتم براي همسر آينده اش بايد از همين الان سفارش بده . چون در اين سايز ها کم گير مياد ! وقتي اومديم خونه شيوا گزارش داد به مادرش که *: مامان همه 2 تاشون مي گفتن ماشينتو ميخوام . ميخوام سوار شم !!!*( ماشين شارژي شيوا )
ذره بين زنده
:) فيدش کنم با تصوير؟
خاطرات دکتر بالتازار
برام عينک دودي بزن !!! يا شطرنجيم کن !!! اتفاقا رفتم تو پيامرسانت ببينم چيزي نذاشتي .
ذره بين زنده
براي شيوا چي؟ :)
خاطرات دکتر بالتازار
نيازي نيست .
ذره بين زنده
خوبه :)