پيام
+
من و شيوا با هم رفتيم تو کوچه . شيوا* : بابا من کاپشن نمي پوشم .* گفتم *: چرا ؟* گفت *: سردم ميشه !!!*
خاطرات دکتر بالتازار
91/11/1
.:راشد خدايي:.
تکبير
خاطرات دکتر بالتازار
شيوا* : مامان ( مواظب باش ) مي افتي سرت مي شکنه بابا دعوات مي کنه !!!*
ثانيه ها...
:)
..: *شيرازي*:..
:))))
خاطرات دکتر بالتازار
شيوا *: آمد اذان آمد اذان از گنبد ديروهري ( نيلوفري ) !!! . با خلوت بسيار من*
خاطرات دکتر بالتازار
الان ( ساعت 10:30 شب ) شيوا و مادرش از بيرون اومدن و شبکه ي پويا رو روشن کردن . شيوا با ناراحتي گفت *: مامان آمد اذان نداره . لالايي داره !!!*
خاطرات دکتر بالتازار
2 دقيقه نشد که چغندر لبويي رو گذاشتن روي گاز . شيوا *: فاطمه پزيد من بخورم ؟ سرخ کردي ؟!!*
..: *شيرازي*:..
:)
محمد_عابديني
دو هزار تا لايک براي شيوا ... ايشالا آقاي دکتر بازنشر هم بفرماين!!! :)
خاطرات دکتر بالتازار
*به روي چشم* . تکبير - .:راشد خدايي:. - شما (ويرايش | حذف)