پيام
+
موقع خواب بود .شيوا *: بابا دشمنا آشغال گوسفند ريختن پيامبر داشت نماز مي خوند بگو .* بعد از چند ثانيه داد زد* : بگو .*
sajede
91/10/27
خاطرات دکتر بالتازار
شيوا آب داد دست مادرش . مادرش گفت* : دستت درد نکنه انشاءالله بري کربلا .* شيوا *: نه . نميرم . ميخوام برم خونه حضومصومه ( حضرت معصومه ) بخوابم !!!*
خاطرات دکتر بالتازار
ساعت 12 شب . شيوا *: مامان من الان خوابم نمياد . ميخوام با فيلم ( چهار چرخه ) برم حضومصومه . با گلم ( گلدون پلاستيکي ) برم . بوسش کنم برگردم !!!*
خاطرات دکتر بالتازار
چه عجب يکي ديد . پس از 18 دخيخه ! *سلام *
آناكارنينا
خدا شيواتون رو براتون حفظ کنه...:) معلومه دلِ باباشو خوب ميبره ها...
خاطرات دکتر بالتازار
*ذره بين . توهنوزم زنده اي ؟؟؟*
ذره بين زنده
عجالتا بله :) سلام بر شما
خاطرات دکتر بالتازار
سلام عليکم . البته من هميشه يه *سلام کلي *اولش ميدم .
ذره بين زنده
اولش يعني کي؟ :)
خاطرات دکتر بالتازار
اولش يعني اول ورودم به پيام رسان . درس* ادبيات فارسي *رو افتادي ؟؟؟
ذره بين زنده
اونايي که در آن لحظه ي باشکوه نبودن تکليفشون چيه؟ :) ادبيات فارسي رو نه... نيفتادم :)
خاطرات دکتر بالتازار
اون ديگه مشکل خودشونه ! ما هم به بزرگواريمون مي بخشيمشون !
خاطرات دکتر بالتازار
به به . جناب ( سرکار ) *پارسي نامه *
ذره بين زنده
بابا بزرگوار... بابا تواضع... بابا الذين في صلاتهم خاشعون... بابا عند ربهم! :) :)