پيام
+
5 روزي بود که شيوا منو نديده بود . از مشهد تلفن زدن و شيوا گفت :*سلام باباجون . من پيش مادرجونم ( مادر بزرگ ) تو مياي پيش مادرجون ؟* گفتم : من راهم دوره .گفت :*من ميام دستته مي گيرم ميارم پيش مادرجون !!! من ميخوام بيام پيش تو . من اينجا نمي مونم . من نه . من پيش مادرجون نمي مونم . ميخوام بيام پيش تو . مامان نمي مونم . مامان بي ادبه!!!*
*دخترروستا*
91/8/20
خاطرات دکتر بالتازار
* باباجون ساعت چنده ؟* گفتم : 10 ( 10 شب ) گفت :* ساعت 2 ميايي ؟!!*( به ياد اون موقع هايي که ساعت 2 نيمه شب از سرکار ميام خونه !!! ) شيوا : *الان خونه ي کي هستي ؟** من با تو ميخوام بيام خونه تون !!!من دوست دارم بيام خونه تون . من دوست دارم پيش تو بيام ...*