پيام
+
صبح روز عيد بود .* عيد غدير* . سفره انداختيم و ميوه و شيريني و شکلات رو چيديم . سکه ها رو هم تو بشقاب کريستال ريختم و گذاشتم رو سفره .شيوا گفت :*بابا خاله ميخواد بياد جايزه بگيره !!!* ( عيدي غدير )
sajede
91/8/17
خاطرات دکتر بالتازار
شيوا لباس پوشيده بود بره پارک کنار خونه مون . گفتم : کجا ميره ؟؟؟گفت :*بابا به تو چيه ؟!! تو برو خونه تون ... تو برو سرکار ... من برم تاب بازي کنم !!!*
خاطرات دکتر بالتازار
بعد از ساعتي اومدن . شيوا :* من سرسره سوار کردم خودمو !!! سرسره سوار شدم . الاکنک هم بازي کرديم .*