پيام
+
مادر شيوا : از بيرون اومديم . ديدم که به مانتو و شلوارم آدامس چسبيده . به شيوا گفتم : تو آدامس چسبوندي به چادرم ؟ . شيوا :* نه . تو زدي . به آجي ميگم ديگه بهت آدامس نده !!!*
خاطرات دکتر بالتازار
91/8/5
خاطرات دکتر بالتازار
مادر شيوا : خواستم بخاري رو روشن کنم . شيوا گفت : * بخاريو روشن نکن . بابا دعوات مي کنه !!! * گفتم : نه . اگه شب روشن کنيم دعوا نمي کنه .
عليرضااحساني نيا
سلام.اللهم صل علي محمدوآل محمدوعجل فرجهم و اهلک اعدائهم. اللهم عجل لوليک الفرج-عيدتان مبارک
خاطرات دکتر بالتازار
سلام بر شما هم مبارک