پيام
+
من و شيوا سرمون رو يه بالش بود . فاطمه اومد و گفت : حسوديم شده . سرشو گذاشت کنار سرم و گفت : باباي خودمه . شيوا داد زد :* نه . بلو چاي بخور - بلو دس بخون - بلو دده * 11/1390
*هور*
91/8/3
*ياسمين بانو*
الهي... ياده بچگيام افتادم
خاطرات دکتر بالتازار
شيوا رو به مادرش : * تو غذا درست کردي ؟* مادرش گفت : آره . شيوا : * آفرين آفرين آفرين *
ني ني کوچولو
:)
*ياسمين بانو*
:)
ني ني کوچولو
محتواي همين يه فيد اندازه کل فيد بعضي از کاربران پيامرسونه :)
قافيه باران
:)))
مائده ی عشق
عزيزم ....:)